ر و زی روزگاری

يه روز بودكه روزگاري نداشت يه جنگل بود كه درختي نداشت يه شكارچي بود كه تفنگ نداشت رفت جنگل با يه تفنگ كه فشنگ نداشت يه آهو شكار كرد كه سر نداشت انداخت تو يه كيسه كه ته نداشت اين شعره ما يه شاعر داشت كه اسم نداشت با اينكه شعر ما سرو ته نداشت ولي ارزش مخ كار گيري رو داشت
ممنون از همه کسانی که تشکر میکنند.